باید این واقعیت رو بپذیرم من دیگه مهدیس ۵_۶ سال پیش نیستم که اراده کنمو ازسالن هیپ هاپ سرکوچه بزنم بیرون و بشینم سر کلاس استراتژیهای مالی علامه. همه حس وحالمو تو این چند سال باختم.حتی جراتم رو ، همون قدرتی که این روزا  خیلیها رو متهم به نداشتنش میکنم باختم .من به زندگیم باختم.یه لوزرم البته از نوع خوشگلش.واسه همینه کسی ازم انتظار نداره خسته و ناامید باشم.اصلا اتفاق عجیبی نیست واسه یه زن که اشک بریزه و دلش از غصه بخواد بترکه ولی طرف مقابلش گیر رنگ ش یا عطر موهاش باشهمنم یه زنم خب.اکثرا اشتباه گرفته شدم.حتا پدرم هم هیچوقت نفهمیده منو.جای گله ای نیس از بقیه.این حال تبدارو مریض امروز تنها ترم کرد و من باشادترین موزیک ممکن اشک ریختمولی خیلی زود جمع کردم خودمو و رفتم سراغ لپ تاپم و فیلم marriage story رو دیدماشک ریختم و اشک ریختم و به پیچیدگی این زندگی لعنت فرستادمme befor you رو بعدش دیدم و باز هم اشک ریختم.به حال خودم گریه کردم که اینقدر بی وجودم.که اینقدر فراموش کارم.محو محکم بودن و قدرت روح اون پسره ویل شدممگه بدتر ازینم هست که از شدت درد مرگ رو انتخاب کنی و صدات در نیاد، ولی برای بقیه زندگی بخوای!؟ 

من زندگی رو دوست دارم.افسرده نیستم فقط خسته م.دلم میخواد به آرزوهام برسم.هرچقدرم اشک بریزم و لعنت کنم و فحش بدم به تقدیرم.من عاشق زندگیمم.اگه نبودم تلاش نمیکردم که حالمو خوب کنم با این موزیک شاد چرت خز.سعی نمیکردم هرطور شده زبانم رو بخونم.حتا این پاپوشای گرمو پوشیدم که حالم بهتر شه.اگه این زندگی رو نمیخواستم این عطر لعنتی رو نمیزدم به گردنم تا مست بوش شمخوب میشم.خوب میشم و از پسش برمیام.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها